حرفا وشیطنتای ننوشته...
سلام پسره مامان خوبی نی نیه قشنگم اینجا که 2 تیر سال 91 هست توداشتی با آب پاش بازی میکردی وبالی سرت میبردی که اینطوری به پشتت گیرکرد روز ولات حضرت ابولفضل (ع)که 4تیر 91 بود خونه ی جدو مراسم داشتن وعده ای از فامیلا رو واسه شام دعوت کرده بودتو که گاهی کار زیاد باعث میشد فراموشت کنم البته فکروذهنم پیشت بود یهو میومدم که ببینم داری چه کار میکنی جنابعالی توی یخچالی ومشغول شکستن تخم مرغی..... اون شب اونقدر غیرتی شده بودی که در اتاقی که خانما توش بودن رو این طوری گرفته بودی ونمیزاشتی کسی بره تو هرجا غذا میدیدی مینشستی میخوردی برات فرقی نمیکرد که اون غذا صاحب داره ...